بعضی انسانها حتی از شیطان بدترند که...؟!

روزی مردی نزد فرعون آمد و خوشه انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی پس این را به طلا تبدیل کن.

فرعون یک روز از او فرصت گرفت، شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد

و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.

فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد. شیطان گفت خاک بر سر خدایی

که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد.

بعد خطاب به فرعون گفت من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت

ادعای خدایی می کنی؟ پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت، چرا انسان را سجده نکردی تا از

درگاه خدا رانده نشوی؟ شیطان پاسخ داد زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید